قرار شد آنها دوتایی؛ شب، فرشهای هال را جمع کنند و بخاری را بردارند. اما شب قهر کردند و زود خوابیدند. صبح؛ نقاش، فرشهای هال را جمع کرد و بخاری را برداشت. بعد گچهای آشپزخانه و هال را تراشید و به دیوار حمام بتونه زد. زن از اتاق که درآمد، هال بود. فقط یک جفت دمپایی دم در بود و بقیه ی هال خالی بود. نقاش، توی آشپزخانه سیگار میکشید و رنگ میزد. زن از هال داد زد: "به دیوار نچسبه؟" نقاش سرک کشید، گفت: "صبح شما به خیر".
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت